طعم گیلاس

وبلاگ شخصی مرتضی فرجیان نژاد
۲۵
مرداد

یک

آدمیان نیک‌سیرت،

بنا به پلید بودن که می‌گذارند،

برآنند تا «ترین» گردند.

آسمان مودت را ابرهای تیره در برگرفته؛

باران انتقام سیل‌آسا باریدن خواهد گرفت.

 

دو

در ظلمات شب و غفلت،

نظاره‌گر سحرگاهان  

چاقوی انتقام را در برکه خون، برّنده و کاری‌تر خواهم نمود.

 

سه

«مانا»یی نه صفت هر یاوه‌گویی

بَل

توصیف آتش انتقامی است

که اندک اندک خواهد گرفت

دامنِ «میرا»یان را.

  • مرتضی فرجیان نژاد
۲۵
شهریور

تقدیم به او که یادش حتا، لبخند بر لب آورد.

دلتنگ خنده‌های همیشه‌ات شده‌ام، مدت‌هاست...!

خمارِ چشمِ سیاهِ چون شبت شده‌ام، بی‌همتاست...!

اسیر کنار گرمَتَم ای همیشه در یاد و دور از دست

بنوشم از لبِ لعلِ چون شکرت، که نامیراست!

هوای روز و شبم در خیال تو آمد و شد

به خود که آمده‌ام اینک، سکوت حکمفرماست!

بیا و گرما بخش، تازه کن به ناز قدم‌هایت

هوای نفس‌های سردم، که سخت جانفرساست!

چه شیرین می‌شود آنگه که جام و یار در کار است

چه شیرین‌تر شود آنگه که «فافا» در کنار ماست!

  • مرتضی فرجیان نژاد
۱۱
خرداد

نیما یوشیج در نخستین جشن میلاد فرزندش نوشت:

«یک بهار، تابستان، پاییز و زمستان را دیدی... از این پس همه چیز جهان تکراریست جز مهربانی کردن....»

فرناز جان...تو نیز بدان که همه چیز این جهان هر چقدر هم تلخ و ناگوار باشد، تو می‌توانی با نیکی و مهربانی همه‌اش را به شیرینی شکر کنی.

عمو مرتضا

 

  • مرتضی فرجیان نژاد
۰۸
ارديبهشت

آدمی در هیایوی زندگی روزمره خود دغدغه‌های فراوانی دارد. یکی از این دغدغه‌ها که مفهومی انتزاعی است و شاید در مرحله خاصی از زندگانی وی نمود پیدا نماید «آزادی» است. این مفهوم که از دیرباز در میان فلاسفه و حکیمان غربی و شرقی به بحث گذاشته شده و روی آن بسیار مداقه گشته است، دارای برداشت‌های گوناگونی است و هر کسی از ظنّ خود آن را تعبیر و تفسیر نموده است. در اینجا قصد دارم تعریفی از آزادی را مطرح نمایم که به گمانم جامع‌ترین تعریف از این مفهوم است، قضاوت با شما.

آزادی را می‌توان از ابعاد گوناگونی مورد بررسی قرار داد. یکی از این ابعاد بُعد فردی است. انسان پس از اینکه به رشدی کافی از عقل دست یافت مختار است برای لحظه لحظه خود تصمیم‌گیری نماید و انتخاب کند که کدام مسیر برای ادامه حیات خویشتنش کاراتر خواهد بود. باالطبع، تبعات این تصمیم‌گیری، چه تصمیمی جمعی باشد چه فردی، به خود فرد برخواهد گشت. این فرد خود باید بپذیرد آنچه که در «اینک» وی رخ می‌دهد ناشی از تصمیمی است که مدتی پیش، چه دور و چه نزدیک، گرفته است. من باب مثال در نظر بگیرید که فردی تصمیم می‌گیرد اندوخته مالی خود را در جایی هزینه کند. در این راه می‌تواند با مشورت دیگران یا به تنهایی این تصمیم را عملی سازد و فرض کنید که با این اندوخته خود تصمیم به خرید یک گوشی تلفن همراه می‌نماید. حال این تصمیم در آن لحظه تصمیم درستی بوده است یا خیر، اندکی بعد که گوشی را به کار گرفت بر وی آشکار خواهد شد. البته مثال فوق تنها نمونه‌ای از تصمیمات فردی است که اهمیت آن، بسته به دیدگاه فرد، بیش و کم خواهد بود.

هدف از طرح بُعد فردی تصمیم آدمی، میزان سود و فایده‌ای است که در آینده به وی بازگردانده می‌شود. اما بعد دیگری از همین دسته‌بندی است که تصمیم فرد را از بُعد اجتماعی مورد مداقه قرار می‌دهد. این اجتماع از حضور فردی دیگر در حیات آدمی آغاز می‌شود. خانواده یکی از مواردی است که تصمیم فرد می‌تواند نه تنها بر وی بلکه بر خانواده او نیز تاثیرگذار باشد. اینجاست که مقوله آزادی فرد در اجتماع محدود می‌شود و این تعبیر که آزادی یعنی هر آنچه که آدمی دلش خواست رنگ می‌بازد. اگر در نظر بگیریم که تبعات تصمیم ما می‌تواند خیر و شرّی را به دیگر(ان) برساند، اگر عاقل باشیم، محتاطانه‌تر تصمیم خواهیم گرفت. چرا که انتظار خواهیم داشت دیگران هم در تصمیماتی که می‌گیرند ملاحظه خیر و شری که نصیب ما می‌شود را بکنند. اینجاست که آزادی در اجتماع، بُعد «محدودیت» خود را نیز به رخ می‌کشاند.

در پایان، باید ذکر کرد که آنهایی که در زندگی تمام تلاش خود را می‌کنند که چهره‌ای نیک از خود به جای بگذارند، این نکته را باید در نظر داشته باشند که آزادی، از هر بُعدی، به سان شمشیری دو لبه است. سلاحی است که هر کس در دست دارد و به توان خود می‌تواند از آن استفاده نماید. امید که دمادم زندگی مراقب تصمیمات خود، چه فردی و چه اجتماعی، باشیم. مراقب باشیم که درخت آزادی، میوه پشیمانی به بار نیاورد. تلاش کنیم که در زندگی تعادل را دریابیم. حتا اگر خدایی وجود نداشته باشد، این آیات کتاب قابل تأمل خواهند بود. 

  • مرتضی فرجیان نژاد
۳۰
فروردين

این مطلب با نشانی زیر در پایگاه باشگاه خبرنگاران پلیس منتشر شده است.

http://pjc.police.ir/?siteid=24&siteid=32&pageid=370&newsview=3436

روی دست‍هایش، جابه‌جا رد زخم‌های التیام یافته چاقو بود. چند سالی از من کوچکتر بود اما دل و جراتی داشت مثال‌زدنی. زیاد اهل گپ زدن نبود اما اگر سوالی می‌پرسیدی می‌توانستی امیدوار باشی که بی کم و کاست پاسخت را خواهد داد. به ظاهرش که نگاه می‌انداختی، گمان می‌کردی آدمی معمولی است اما دوستان و همقطارانش اذعان داشتند که همه‌فن حریف است. بعد از چند روز همنشینی که به یمن ماموریت اداری با این مردِ دوست‌داشتنی و شوخ‌طبع بود توانستم راضی‌اش کنم که از دردهایش بگوید. دردی که شاید مردم ما از آن بی‌خبر باشند و حتی سخت باور کنند. هدفم از این یادداشت آشنا کردن مردم با گوشه‌ای از دلاوری‌ها و جان‌فشانی‌های عده‌ای جوان در لباس پلیس است و در کنار آن هم گوشزد کردن مشکلات این قشر به بالادستی‌ها. این چند دلاور، افسران نیروی انتظامی در ستاد فرماندهی مبارزه با مواد مخدر بودند.

به حتم، بسیاری از شما تایید می‌کنید که روبرویی با افراد معتاد به مواد مخدر اصلاً خوشایند نیست چه برسد که شغل شما همین باشد. اینکه صبح که از خواب برمی‌خیزی بدانی روزت را باید به پاک کردن شهری بزرگ چون تهران از این افراد بگذرانی. اما این پلیس‌های جوان عاشق کارشان هستند. می‌توانم ادعا کنم که آنها از به انجام رسیدن عملیاتشان چنان مشعوف می‌شوند که شب به راحتی سر بر بالین می‌گذارند و برای عملیات بعدی نقشه می‌کشند. اما سختی‌های کار این افراد نیز کم نیست و مستلزم آن است که دلی شیر و هوشی وافر داشته باشی.

یکی از نکاتی که توجه مرا در این گفتگو‌ها جلب کرد باور غلط خیلی از مردم از کار این افراد است. بسیاری از مردم گمان دارند که این افراد تنها به دنبال افرادی هستند که گرفتار این مواد افیونی هستند. اما جالب است بدانید که این هدف چندم آن‌هاست. بعد از تلاش فراوان برای جلوگیری از ورود مواد مخدر به کشور، مهمترین هدف آنها به دام انداختن افرادی است که سودای معصومیت و پاکی جوانان ایران را دارند. افرادی که برای رسیدن به پولی کثیف، دست از جان شسته، از انجام هیچ کاری ابا ندارند چرا که برای رسیدن به هدف خود، همه‌گونه وسیله‌ای را توجیه می‌کنند. حال در نظر بگیرید پلیسی را که هر روز خود را به شناسایی این افراد می‌پردازد تا به دامشان بیندازد. این اما، اولین دشواری کار این پلیس است.

دیگر درددل شنیدنی این پلیس، نادیده گرفتن یا حداقل ارج ننهادن به زحمت شبانه‌روزی آن‌هاست. شاید این ضعف ناشی از خلاء قانونی ما باشد، شاید هم از پرهزینه بودن آن. در میان حرف‌هایشان می‌گفتند که بارها و بارها متهمانی را با زحمت فراوان به دام انداخته‌اند به امید اینکه حداقل یک منبع از منابع فراوان فروش مواد مخدر را سوزانده‌اند اما متاسفانه شاهدند که نه تنها برخوردی قاطع با این جانیان نمی‌شود بلکه آنها کاملاً قانونی از دست قانون و مجریان آن می‌رهند، هر چند پلیس ول‌کن آنها نیست. متهمانی که در لحظه دستگیری پیشنهاد رشوه‌هایی را به این پلیس می‌دهند که اصلاً قابل مقایسه با حقوق ماهیانه این افراد با ایمان نیست. به همین بسنده کنم که اگر ایمان آنها به فردای آخرت نبود، می‌توانستند رفاه زندگی خود و هفت نسل بعد خود را تضمین نمایند. ای کاش تمهیداتی پیش‌بینی گردد تا زحمت و جان‌فشانی این افراد این چنین خُرد در نظر گرفته نشود و انگیزه‌شان برای ادامه کار کشته نگردد.

در پایان، امیدوارم روزی را ببینیم که ایران ما از هرگونه ماده مخدر پاک باشد. این آرزو چندان بعید نیست اگر این چنین نیروی متعهد و توانمندی را داشته باشیم و قانون نیز همه‌گونه حامی و پشتیبان آنها باشد. می‌دانم که با این یادداشت به هیچ‌وجه به این پلیس زحمتکش ادای دینی نکرده‌ام اما خوشحالم که گامی در راهشان، برایشان، برداشته‌ام.

 

  • مرتضی فرجیان نژاد
۰۵
آبان

پدر پیش از بیماری

امروز دومین سالمرگ توست پدر. دروغ نگویم اما غم از دست دادن تو هنوز هم تازه است به سان تازگیِ دیدنِ خاموشیِ ابدیِ تو در بستر سرد بیمارستان. باورت نمی‌شود اما هر بار که به خانه برمی‌گردم، هنوز یاد تو بر ذهن و زبان همه هست و هست. روزی که رفتی، شکرگزار خدا شدم که سرانجام دردت به‎‌آخر رسید، غافل از دلتنگیِ همیشگی بعد از آن. آنقدر خودخواه شده‌ام که بگویم می‌خواهم دوباره باشی، حتی در بستر بیماری. من و مریم دور از تو بودیم، و نتوانستیم آنگونه که شایسته‌اش بودی تیمارت کنیم. و خوشا به‌حال مادر، رضا، محبوبه و مهدیه که ثانیه ثانیه لحظاتِ بیماری را در کنارت نفس کشیدند و آه نکشیدند. باور مرگ تو برای آنان دشوار می‌نمود شاید، اما عذاب وجدانی برایشان نماند که کردند آنچه در توانشان بود، اینک هم به حتم دلتنگی‌های گاه به گاه برایشان مانده. مریم را نمی‌دانم اما من اینجا دور از تو و دیگران در این تنهایی و دلتنگی و حسرت خُرد شده‌ام. هنوز هم با خاطرات آن نیم ساعت آخری که دو هفته پیش از رفتنت با هم بودیم زندگی می‌کنم. نیم ساعتی که من حرف زدم و تو تنها با سکوتت جوابم را دادی.

این خاکِ لعنتی اصلن سرد نیست...

  • مرتضی فرجیان نژاد
۲۷
مهر

چرا به کودکانمان نمی‌گوییم

که خرس همیشه قهوه‌ای نیست...

آسمان، رنگی غیر از آبی هم دارد...

خورشید همیشه در آسمان نیست...

 

کاش کودکی را ببینم که خرس در نقاشی‌اش صورتی باشد یا آبی حتی...

 

  • مرتضی فرجیان نژاد
۱۷
مهر

همه در گریزند؛

به تنهایی،

از تنهایی،

و به تنهایی، دیگر بار.

 

  • مرتضی فرجیان نژاد
۰۶
مهر

زمینی‌ها،

تجربه می‌کنند

فصل فصل سال را،

هر یک،

از جایی.

  • مرتضی فرجیان نژاد
۰۷
مرداد


از آنچه بر یک قدیس گذشته است

باخبر نیست،

هیچ تن

و نیز آنچه خواهد گذشت

بر زنی

که تن خود را ارزانی دیگران کرده است

...

  • مرتضی فرجیان نژاد