طعم گیلاس

وبلاگ شخصی مرتضی فرجیان نژاد

۴ مطلب با موضوع «اجتماعی» ثبت شده است

۰۸
ارديبهشت

آدمی در هیایوی زندگی روزمره خود دغدغه‌های فراوانی دارد. یکی از این دغدغه‌ها که مفهومی انتزاعی است و شاید در مرحله خاصی از زندگانی وی نمود پیدا نماید «آزادی» است. این مفهوم که از دیرباز در میان فلاسفه و حکیمان غربی و شرقی به بحث گذاشته شده و روی آن بسیار مداقه گشته است، دارای برداشت‌های گوناگونی است و هر کسی از ظنّ خود آن را تعبیر و تفسیر نموده است. در اینجا قصد دارم تعریفی از آزادی را مطرح نمایم که به گمانم جامع‌ترین تعریف از این مفهوم است، قضاوت با شما.

آزادی را می‌توان از ابعاد گوناگونی مورد بررسی قرار داد. یکی از این ابعاد بُعد فردی است. انسان پس از اینکه به رشدی کافی از عقل دست یافت مختار است برای لحظه لحظه خود تصمیم‌گیری نماید و انتخاب کند که کدام مسیر برای ادامه حیات خویشتنش کاراتر خواهد بود. باالطبع، تبعات این تصمیم‌گیری، چه تصمیمی جمعی باشد چه فردی، به خود فرد برخواهد گشت. این فرد خود باید بپذیرد آنچه که در «اینک» وی رخ می‌دهد ناشی از تصمیمی است که مدتی پیش، چه دور و چه نزدیک، گرفته است. من باب مثال در نظر بگیرید که فردی تصمیم می‌گیرد اندوخته مالی خود را در جایی هزینه کند. در این راه می‌تواند با مشورت دیگران یا به تنهایی این تصمیم را عملی سازد و فرض کنید که با این اندوخته خود تصمیم به خرید یک گوشی تلفن همراه می‌نماید. حال این تصمیم در آن لحظه تصمیم درستی بوده است یا خیر، اندکی بعد که گوشی را به کار گرفت بر وی آشکار خواهد شد. البته مثال فوق تنها نمونه‌ای از تصمیمات فردی است که اهمیت آن، بسته به دیدگاه فرد، بیش و کم خواهد بود.

هدف از طرح بُعد فردی تصمیم آدمی، میزان سود و فایده‌ای است که در آینده به وی بازگردانده می‌شود. اما بعد دیگری از همین دسته‌بندی است که تصمیم فرد را از بُعد اجتماعی مورد مداقه قرار می‌دهد. این اجتماع از حضور فردی دیگر در حیات آدمی آغاز می‌شود. خانواده یکی از مواردی است که تصمیم فرد می‌تواند نه تنها بر وی بلکه بر خانواده او نیز تاثیرگذار باشد. اینجاست که مقوله آزادی فرد در اجتماع محدود می‌شود و این تعبیر که آزادی یعنی هر آنچه که آدمی دلش خواست رنگ می‌بازد. اگر در نظر بگیریم که تبعات تصمیم ما می‌تواند خیر و شرّی را به دیگر(ان) برساند، اگر عاقل باشیم، محتاطانه‌تر تصمیم خواهیم گرفت. چرا که انتظار خواهیم داشت دیگران هم در تصمیماتی که می‌گیرند ملاحظه خیر و شری که نصیب ما می‌شود را بکنند. اینجاست که آزادی در اجتماع، بُعد «محدودیت» خود را نیز به رخ می‌کشاند.

در پایان، باید ذکر کرد که آنهایی که در زندگی تمام تلاش خود را می‌کنند که چهره‌ای نیک از خود به جای بگذارند، این نکته را باید در نظر داشته باشند که آزادی، از هر بُعدی، به سان شمشیری دو لبه است. سلاحی است که هر کس در دست دارد و به توان خود می‌تواند از آن استفاده نماید. امید که دمادم زندگی مراقب تصمیمات خود، چه فردی و چه اجتماعی، باشیم. مراقب باشیم که درخت آزادی، میوه پشیمانی به بار نیاورد. تلاش کنیم که در زندگی تعادل را دریابیم. حتا اگر خدایی وجود نداشته باشد، این آیات کتاب قابل تأمل خواهند بود. 

  • مرتضی فرجیان نژاد
۳۰
فروردين

این مطلب با نشانی زیر در پایگاه باشگاه خبرنگاران پلیس منتشر شده است.

http://pjc.police.ir/?siteid=24&siteid=32&pageid=370&newsview=3436

روی دست‍هایش، جابه‌جا رد زخم‌های التیام یافته چاقو بود. چند سالی از من کوچکتر بود اما دل و جراتی داشت مثال‌زدنی. زیاد اهل گپ زدن نبود اما اگر سوالی می‌پرسیدی می‌توانستی امیدوار باشی که بی کم و کاست پاسخت را خواهد داد. به ظاهرش که نگاه می‌انداختی، گمان می‌کردی آدمی معمولی است اما دوستان و همقطارانش اذعان داشتند که همه‌فن حریف است. بعد از چند روز همنشینی که به یمن ماموریت اداری با این مردِ دوست‌داشتنی و شوخ‌طبع بود توانستم راضی‌اش کنم که از دردهایش بگوید. دردی که شاید مردم ما از آن بی‌خبر باشند و حتی سخت باور کنند. هدفم از این یادداشت آشنا کردن مردم با گوشه‌ای از دلاوری‌ها و جان‌فشانی‌های عده‌ای جوان در لباس پلیس است و در کنار آن هم گوشزد کردن مشکلات این قشر به بالادستی‌ها. این چند دلاور، افسران نیروی انتظامی در ستاد فرماندهی مبارزه با مواد مخدر بودند.

به حتم، بسیاری از شما تایید می‌کنید که روبرویی با افراد معتاد به مواد مخدر اصلاً خوشایند نیست چه برسد که شغل شما همین باشد. اینکه صبح که از خواب برمی‌خیزی بدانی روزت را باید به پاک کردن شهری بزرگ چون تهران از این افراد بگذرانی. اما این پلیس‌های جوان عاشق کارشان هستند. می‌توانم ادعا کنم که آنها از به انجام رسیدن عملیاتشان چنان مشعوف می‌شوند که شب به راحتی سر بر بالین می‌گذارند و برای عملیات بعدی نقشه می‌کشند. اما سختی‌های کار این افراد نیز کم نیست و مستلزم آن است که دلی شیر و هوشی وافر داشته باشی.

یکی از نکاتی که توجه مرا در این گفتگو‌ها جلب کرد باور غلط خیلی از مردم از کار این افراد است. بسیاری از مردم گمان دارند که این افراد تنها به دنبال افرادی هستند که گرفتار این مواد افیونی هستند. اما جالب است بدانید که این هدف چندم آن‌هاست. بعد از تلاش فراوان برای جلوگیری از ورود مواد مخدر به کشور، مهمترین هدف آنها به دام انداختن افرادی است که سودای معصومیت و پاکی جوانان ایران را دارند. افرادی که برای رسیدن به پولی کثیف، دست از جان شسته، از انجام هیچ کاری ابا ندارند چرا که برای رسیدن به هدف خود، همه‌گونه وسیله‌ای را توجیه می‌کنند. حال در نظر بگیرید پلیسی را که هر روز خود را به شناسایی این افراد می‌پردازد تا به دامشان بیندازد. این اما، اولین دشواری کار این پلیس است.

دیگر درددل شنیدنی این پلیس، نادیده گرفتن یا حداقل ارج ننهادن به زحمت شبانه‌روزی آن‌هاست. شاید این ضعف ناشی از خلاء قانونی ما باشد، شاید هم از پرهزینه بودن آن. در میان حرف‌هایشان می‌گفتند که بارها و بارها متهمانی را با زحمت فراوان به دام انداخته‌اند به امید اینکه حداقل یک منبع از منابع فراوان فروش مواد مخدر را سوزانده‌اند اما متاسفانه شاهدند که نه تنها برخوردی قاطع با این جانیان نمی‌شود بلکه آنها کاملاً قانونی از دست قانون و مجریان آن می‌رهند، هر چند پلیس ول‌کن آنها نیست. متهمانی که در لحظه دستگیری پیشنهاد رشوه‌هایی را به این پلیس می‌دهند که اصلاً قابل مقایسه با حقوق ماهیانه این افراد با ایمان نیست. به همین بسنده کنم که اگر ایمان آنها به فردای آخرت نبود، می‌توانستند رفاه زندگی خود و هفت نسل بعد خود را تضمین نمایند. ای کاش تمهیداتی پیش‌بینی گردد تا زحمت و جان‌فشانی این افراد این چنین خُرد در نظر گرفته نشود و انگیزه‌شان برای ادامه کار کشته نگردد.

در پایان، امیدوارم روزی را ببینیم که ایران ما از هرگونه ماده مخدر پاک باشد. این آرزو چندان بعید نیست اگر این چنین نیروی متعهد و توانمندی را داشته باشیم و قانون نیز همه‌گونه حامی و پشتیبان آنها باشد. می‌دانم که با این یادداشت به هیچ‌وجه به این پلیس زحمتکش ادای دینی نکرده‌ام اما خوشحالم که گامی در راهشان، برایشان، برداشته‌ام.

 

  • مرتضی فرجیان نژاد
۰۱
تیر

تیم ملی فوتبال ایران درست چند روز بعد از انتخابات ریاست جمهوری یازدهم، سومین بُرد متوالی خود را در مسابقات مقدماتی جام جهانی 2014 که در برزیل برگزار خواهد شد، به دست آورد. تیمی که در روزهای ابتدایی این دوره از مسابقات بسیار بد بازی می‌کرد و در جدول رده‌بندی وضعیت بسیار بدی داشت، درست مثل همیشه وقتی تحت فشار رسانه و مردم قرار گرفت، ناگهان به خود آمد و با سه برد پیاپی خود را به صدر جدول رده‌بندی رساند و در نهایت ناباوری تیم ملی کره جنوبی را در خاک این کشور شکست داد و به عنوان تیم نخست راهی برزیل شد. به نوبه خود به تمامی فوتبال‌دوستان این سرزمین که در شرایط سخت تیم ملی خود را حمایت کردند تبریک می‌گویم.

اما قصد من در این نوشته، نه نقد فوتبالی این رویداد، بلکه نقدی سیاسی و اجتماعی از این اتفاق است. بر هیچ کس پوشیده نیست که یکی از کارکردهای اساسی بازی فوتبال در دنیا سرگرم‌سازی مردم است. این صنعت با تمام حواشی و هیجاناتی که بوجود می‌آورد، بدون تردید محبوب‌ترین ورزش دنیا محسوب می‌شود. صنعتی که راه به دل‌های توده برده و توانسته احساسات آنها را به بهترین نحو متاثر سازد. در ایران ما هم که در این روزها در شرایط اقتصادی سختی به سر می‌برد، پیروزی تیم ملی باعث شد که جمعیت کثیری از این ملت، شبی را تا صبح در خیابان‌های شهر به شادی و پایکوبی بپردازند و برای چند ساعت هم که شده گرانی‌ها را فراموش کنند. اینکه این نکته مثبتی برای سیاستمداران و مسئولان هست یا نکته‌ای منفی برای اجتماع در اینجا پرسش نیست. تنها خواستم یکی از کارکردهای فوتبال را در اینجا متذکر شوم.

نکته مهم‌تر البته اینجا سیاست‌زدگی این صنعت است. نه تنها در ایران، بلکه در بسیاری از کشورهای دیگر دنیا نیز سیاستمداران برای پیشبرد اهداف خود گاهی از این صنعت استفاده ابزاری کرده و برنامه‌های خود را عملیاتی می‌سازند. گاهی هم برای منحرف کردن اذهان عمومی از مسئله‌ای حاد در کشور، از این رشته ورزشی سوءاستفاده می‌کنند. به گمانم همگان به یاد دارند که بر محمد نصرتی و شیث رضایی چه گذشت. اتفاقی که به شدت رسانه‌ای و آبروی این دو فوتبالیست که شخصن هیچ علاقه‌ای به بازی‌شان ندارم بر زمین ریخته شد، اما دولت وقت توانست به هدف خود که منحرف کردن اذهان عمومی و رسانه‌ها از مسئله‌ای حاد در کشور بود، برسد.

اما استفاده ابزاری از این رشته با دخالت در آن به عنوان یک قدرت اجرایی (که دولت باشد) بسیار متفاوت است. می‌بینیم که ریاست فدراسیون فوتبال ایران به راحتی بر صندلی برنامه تلویزیونی نود که میلیون‌ها بیننده دارد تکیه می‌زند و با رویی خندان که شخصن حاضرم در کنار عادل فردوسی‌پور در یک حرکت نمادین سر خود را در اعتراض به خنده‌های مشمئزکننده ایشان و استدلال‌های واهی‌اش به میز بکوبم بر مشکلات موجود در فوتبال ایران قهقهه می‌زند. اینکه کفاشیان چگونه بر سر کار آمد، و چگونه این فدراسیون را اداره می‌کند به گفته کارشناسان فوتبالی سرآغاز تیشه به ریشه زدن این رشته در ایران شده است. امیدواریم که فوتبال ایران شخصی فوتبالی را بر مسند ریاست ببیند تا درد این فوتبال و فوتبالی‌ها را درک کند. نباید گمان کرد حتی، که با مدیریت این فرد ما به جام جهانی رفتیم که همگان شاهد بودند روند بازی تیم ملی اصلن رضایت‌بخش نبود و این غیرت بازیکنانی جوان در زمین بود که ما را به برزیل رساند. امیدواریم که در انتخابات آتی فدراسیون که به گمانم در تیرماه برگزار می‌شود، فردی بر این صندلی تکیه زند که فوتبالی باشد و دلش به حال فوتبال و فوتبال‌دوستان بسوزد. ختم کلام اینکه، از کفاشیان می‌خواهم با استعفاء خود پیش از انتخابات، دل میلیون‌ها ایرانی را شاد کرده و بگذارد مزه پیروزی بر کره در دهان این ملت جاودانه گردد. 

 

  • مرتضی فرجیان نژاد
۰۷
ارديبهشت

مفاهیم آزادی و محدودیت، از جمله مفاهیمی هستند که در عین تقابل با یکدیگر، با هم تعامل نیز دارند. آزادی خود محدودیت را به ارمغان می‌آورد و محدودیت نگهدارنده آزادی نیز خواهد بود. تعریف این مفاهیم در عین سادگی، دشوار می‌نماید. و کار آنجا سخت‌تر می‌گردد، که این دو ناقض یکدیگر می‌گردند؛ آنجا که فردی به گمان خود با در دست داشتن پرچم آزادی، به قلمرویی پای می‌گذارد که دیگری آن را محدودیت تعریف کرده است. و این سرآغاز جنگ میان حامیان آزادی و سردمداران و طرفداران محدودیت است. به هر روی، با این مقدمه، می‌خواهم بُعدی از تقابل میان این دو گروه را به عنوان یک ناظر، گزارش و در نهایت تحلیل شخصی خود را ارائه دهم.

فرض کنید، فردی در تعامل با شما، حرفی زده یا عملی را مرتکب شده، که باعث رنجش خاطر شما شده است. عکس‌العمل شما چیست؟ به‌گمانم قشر روشنفکر جامعه ما، اگر نگوییم روشنفکرنما، همگی به چتر «گفت‌وگو» پناه خواهند برد. من نیز، نه به عنوان یک روشنفکر، بل به عنوان فردی که باور دارم در خیلی‌جاها گفت‌وگو می‌تواند کلید حل مشکل باشد، این گزاره را تایید خواهم نمود. نکته تلخ ماجرا اینجاست، که گفت‌وگو نیز اصولی دارد؛ مادامی‌که طرفین ماجرا پای‌بند این اصول نباشند، خود این راهکار برای حل مشکل، تبدیل به کلاف سردرگمی می‌گردد که آبستن مشکلات دیگر نیز خواهد بود. نگاهی به اطراف خود بیندازیم تا ببینیم تا چه حد در مسائل اساسی، در گفت‌وگو با دیگران، توانسته‌ایم نظر ایشان را، با میزان منطق، به نقد بگذاریم. ببنیم چه‌قدر، از نقد دیگران دلشاد شده‎‌ایم، و در عمل، آن نقد را به‌کار بسته‌ایم. گفت‌وگو فقط سرتکان دادن و تایید طرف مقابل نیست؛ باید تاثیری در انتها داشته باشد.

اما یکی از کنش‌های رایج، در مواقعی که از فردی رنجیده‌خاطریم، «سرزنش» است. حتماً در همین اواخر یا سرزنش کرده‌اید یا شده‌اید. بیایید به نتیجه آن فکر کنیم، واقع‌بینانه البته! نتیجه یک سرزنش، چه معقول چه نامعقول، یکی از این سه خواهد بود: یا فرد مقابل تسلیم شده و اظهار تاسف خواهد کرد، یا دست پیش‌گرفته، به شما حمله خواهد نمود و یا توجیهی بر کرده خود خواهد آورد. روزی با آشنایی گپ میزدیم و این حرف پیش آمد که آیا سرزنش کردن افراد به‌جاست. ایشان هم نه هر سرزنشی، بل سرزنش در مقابل افرادی که از آنها انتظاری داریم را تایید می‌نمودند. نظر من البته جز این بود، بنده معتقدم، سرزنش هیچ فایده‌ای ندارد. چه، طبق گزاره‌ای که در بالا ذکر آن رفت، یا تاسف را در پی دارد یا دعوایی عظیم‌تر و یا توجیهی که یا بی‌فایده‌ست یا موجب شرمساری شما می‌گردد. من نه سردردِ دعوایی بزرگ‌تر دارم نه محتاج اظهار تاسف آن دیگری، توجیه نامعقول را هم نخواهم پذیرفت و البته مایل نیستم شرمساری را به‌جان بخرم. می‌گذرم، هر چند متهم به انفعال می‌گردم. هر فردی، با هر شخصیتی، یا هر گذشته‌ای، با هرپیش‌فرضی که از وی در ذهن داریم یا نداریم، این حق را دارد که اشتباه کند! منکر تذکر نیستم، می‌توان به او خیلی دوستانه تذکر داد و از او خواست این محدودیت را در تعامل با تو رعایت کند، اما تنها به همین بسنده کرد! او اوست و تو تویی! قرار نیست با جمله تو زندگی وی دگرگون گردد! از سویی، واقعاً ممکن است آن اشتباه سهواً روی داده باشد، پس صبر، گذشت، تذکر و در نهایت پذیرش آن فرد آن‌گونه که هست، راهکار من است.

من ادعایی ندارم، که کسی را سرزنش نکردم، دعوا نکردم، یا آزادی کسی را زیر پا نگذاشتم، اما به گذشته خود که می‌نگرم، می‌بینم جایی و گاهی، باید به کسانی حق می‌دادم و ندادم، باید کسی را می‌پذیرفتم؛ آن گونه که بود، اما نپذیرفتم و خود این آگاهی برای من ارزشمند است. هدف من از نوشتن این پست، نه نهی گفت‌وگو، که نهی سرزنش است. شاید سرزنش، نوعی واکنش طبیعی نسبت به اتفاقی ناخوشایند باشد، اما ماحصل آن خشم، چیزی جز پشیمانی نیست. هر زمان که برگردی، می‌بینی جایی برای بخشیدن و گذشت بود، جایی که هنوز هم هست، اگر بخواهی.

پ.ن. در توضیح اصول گفت‌وگو باید این نکته را اضافه کنم که در گفت‌وگو می‌بینیم که اکثر اوقات افراد به هم گوش نمیدهند و از میانه بحث منتظرند تا فرد مقابل حرف خود را به پایان برساند و اینها آنچه در سر می‌پروراندند را نثار وی کنند. برخی از ما از گفت‌وگو، فقط چیزی را شنیده‌ایم. گفت‌وگو اصولی دارد که ساده‌ترین آن، گوش دادن به حرف مخاطب است. اگر این اصل رعایت شود، بحث سرزنش، محلی از اعراب نخواهد داشت.   

  • مرتضی فرجیان نژاد