خاموش باش
ماهبانو!
که هر چه گفتی
چون خنجری شد بر قلب تپنده من...
خاموش باش
ماهبانو!
که هر چه گفتی
چون خنجری شد بر قلب تپنده من...
در بعدازظهر اردی بهشت
نم نم بارانی است که نقاب بر صورت من می کشد
قایقی کاغذی به دست
به سوی نهری، که بی انتها می نماید،
روانم.
قایقی را که روزی آب روان بر من روا داشت، بی دلیل،
به وی اش بازمی گردانم، با دلیل،
من نای آن ندارم که کهنه شدن این قایق زیبا را به تماشا نشینم
مرا توان آن نیست که روزی را بینم که دلم با آن نیست.
رهایش می کنم!
شاید،
این رود روانش سازد بر دیگری، شاید، شاید، شاید!
کاش درک کند آن دیگری که این قایق بر آب زلال او نیز نخواهد ماند!
کاش بفهمد که رهایی نه درست ترین راه، که برترین راه رسیدن به حقیقت ناب است.
خداحافظ قایق کاغذی من...
اگر پای حرفهای بزرگترهای خود نشسته باشیم، بدون شک این جمله را از دهان آنها شنیدهایم که: «والله دوره ما از این جور رفتارها نبود! ما جرأت نمیکردیم پا جلو آقامون دراز کنیم! اما بچههای این دوره زمونه...» و اگر کمی با خود هم صادق باشیم ما هم چنین دورهای را داشتهایم اما با ژانری متفاوت: «والله دوره ما پِلِی اِستِیشِن نبود که! هفت تا سنگ میذاشتیم رو هم و باهاشون بازی میکردیم!» هر کدام از ما، هم با حسرت، هم با افتخار به این گذشته نگاه میکنیم! نوستالژی دوران کودکی و در واقع گذشته ما. پدران ما بر این باورند که ما اخلاق را باختهایم...ما بر این باوریم که نسلی هستیم که به اندازه نسلهای بعد خود از دنیای خود کام نگرفتهایم و نسلهای بعدی ما هم مسلماً نوستالژی خاص و عجیب خود را خواهند داشت.
این مثالهای پیشپا افتاده، نشاندهنده تغییر مداوم و مستمر جامعه ایرانی است. جامعهای که در آن هر نسلی بر این باور است که سوخته است. از اینکه، آنگونه که باید، نزیسته است. جبر زمانه هم شاید، یکی از دلایل آنها باشد. در این مقال بر آن نیستم که بگویم آنها حق دارند یا نه! سعی من بر این است که از وجهی به این پدیده نظر کنم: گذار.
هر انسانی که در تعامل با محیط اطراف خویش باشد، هم موجودی یاددهنده است و هم یادگیرنده. این قابلیت هر موجود دوپایی است. حال در برخی، این ویژگیها بیشتر و گاه کمتر. افرادی که خطرپذیرتر باشند نسبت به یادگیری (تغییر)، گشادهرو تر خواهند بود و در مقابل افراد محتاط مقاومت نشان میدهند. اینکه نهایت این تغییر رُخ خواهد داد یا نه، شاید پاسخ سادهای نداشته باشد. و اینکه آیا این تغییر، تغییری برای بهتر شدن است یا نه هم جای سوال دارد که خود مبحثی گسترده در شاخههای گوناگون علوم انسانی است.
جامعه ما هم با پا گذاشتن در مسیر صنعتی شدن، که یک تغییر بزرگ در جامعه سنتی ایران بود، در مقابل این ریسک قرار گرفت. صنعتیشدن مفاهیم بسیاری را در جوامع انسانی و مکانیسم روابط بین آنها مورد تغییر و تحول قرار داد، از واحدی در جامعه مانند خانواده تا حتی روابط بین انسانها. مفهوم خانواده، شکل خانواده، روابط فامیلی و خانوادگی، همگی تحت تاثیر این اتفاق قرار گرفتند. خوب یا بد بودنی در کار نیست. اتفاقی است که باید بیفتد و میافتد.
ما ناگزیر از برخی از این تغییراتیم. مقاومت محض یا تسلیم محض بودن، ازدیدگاه من، راهکار نیست. باید بنگریم که این تغییر برای ما چه سود و زیانی داشته یا خواهد داشت. سود بردن از یک اتفاق در جامعهای خاص، لزوماً به معنی نتیجهای مشابه در جامعهای که ما در آن زندگی میکنیم نیست و بالعکس. و از آنجا که در جمع زندگی میکنیم، ممکن است واکنشی نسبت به تغییر انجام گیرد که یا باب میل ماست یا نیست. و اینجا آن نقطه عطف اختلاف نظر میان این نسلهای سوخته است. پدران ما در جامعهای خاص، با پرسشها و فرضیاتی خاص، در زمان و مکانی خاص، و نیز ما، و نیز نسلهای بعدِ ما. و همگی این نسلها در بستر تغییر از جامعه سنتی به جامعه مدرن، که هر کدام اصول خاص خود را دارد. انتهای این تغییر کجاست؟ ابتدایش کجا بود؟
جوامع پس از شکلگیری دارای اصول شدند و گاه این اصول دستوپاگیر شدند و جوامع بر آن شدند که این اصول را سهلتر بگیرند و این تسهیل تا بدانجا پیش رفته است که گویا پاسخ کنونی، اصول در بیاصولی است. اینکه جوامع پابند هیچ قید و بندی نباشند و برگردند به همان حلقههایِ فردیِ نخستینِ پیش از شکلگیری اجتماع. از فردگرایی به فردگرایی.