بس که گَرد نُسیان پراکندهایم بر هم
انسان نام گرفتهایم.
در این همهمه نگذشتن از هم،
مجال بیخود گشتن، غنیمتی است نادر...
بس که گَرد نُسیان پراکندهایم بر هم
انسان نام گرفتهایم.
در این همهمه نگذشتن از هم،
مجال بیخود گشتن، غنیمتی است نادر...
تیم ملی فوتبال ایران درست چند روز بعد از انتخابات ریاست جمهوری یازدهم، سومین بُرد متوالی خود را در مسابقات مقدماتی جام جهانی 2014 که در برزیل برگزار خواهد شد، به دست آورد. تیمی که در روزهای ابتدایی این دوره از مسابقات بسیار بد بازی میکرد و در جدول ردهبندی وضعیت بسیار بدی داشت، درست مثل همیشه وقتی تحت فشار رسانه و مردم قرار گرفت، ناگهان به خود آمد و با سه برد پیاپی خود را به صدر جدول ردهبندی رساند و در نهایت ناباوری تیم ملی کره جنوبی را در خاک این کشور شکست داد و به عنوان تیم نخست راهی برزیل شد. به نوبه خود به تمامی فوتبالدوستان این سرزمین که در شرایط سخت تیم ملی خود را حمایت کردند تبریک میگویم.
اما قصد من در این نوشته، نه نقد فوتبالی این رویداد، بلکه نقدی سیاسی و اجتماعی از این اتفاق است. بر هیچ کس پوشیده نیست که یکی از کارکردهای اساسی بازی فوتبال در دنیا سرگرمسازی مردم است. این صنعت با تمام حواشی و هیجاناتی که بوجود میآورد، بدون تردید محبوبترین ورزش دنیا محسوب میشود. صنعتی که راه به دلهای توده برده و توانسته احساسات آنها را به بهترین نحو متاثر سازد. در ایران ما هم که در این روزها در شرایط اقتصادی سختی به سر میبرد، پیروزی تیم ملی باعث شد که جمعیت کثیری از این ملت، شبی را تا صبح در خیابانهای شهر به شادی و پایکوبی بپردازند و برای چند ساعت هم که شده گرانیها را فراموش کنند. اینکه این نکته مثبتی برای سیاستمداران و مسئولان هست یا نکتهای منفی برای اجتماع در اینجا پرسش نیست. تنها خواستم یکی از کارکردهای فوتبال را در اینجا متذکر شوم.
نکته مهمتر البته اینجا سیاستزدگی این صنعت است. نه تنها در ایران، بلکه در بسیاری از کشورهای دیگر دنیا نیز سیاستمداران برای پیشبرد اهداف خود گاهی از این صنعت استفاده ابزاری کرده و برنامههای خود را عملیاتی میسازند. گاهی هم برای منحرف کردن اذهان عمومی از مسئلهای حاد در کشور، از این رشته ورزشی سوءاستفاده میکنند. به گمانم همگان به یاد دارند که بر محمد نصرتی و شیث رضایی چه گذشت. اتفاقی که به شدت رسانهای و آبروی این دو فوتبالیست – که شخصن هیچ علاقهای به بازیشان ندارم – بر زمین ریخته شد، اما دولت وقت توانست به هدف خود که منحرف کردن اذهان عمومی و رسانهها از مسئلهای حاد در کشور بود، برسد.
اما استفاده ابزاری از این رشته با دخالت در آن به عنوان یک قدرت اجرایی (که دولت باشد) بسیار متفاوت است. میبینیم که ریاست فدراسیون فوتبال ایران به راحتی بر صندلی برنامه تلویزیونی نود که میلیونها بیننده دارد تکیه میزند و با رویی خندان – که شخصن حاضرم در کنار عادل فردوسیپور در یک حرکت نمادین سر خود را در اعتراض به خندههای مشمئزکننده ایشان و استدلالهای واهیاش به میز بکوبم – بر مشکلات موجود در فوتبال ایران قهقهه میزند. اینکه کفاشیان چگونه بر سر کار آمد، و چگونه این فدراسیون را اداره میکند به گفته کارشناسان فوتبالی سرآغاز تیشه به ریشه زدن این رشته در ایران شده است. امیدواریم که فوتبال ایران شخصی فوتبالی را بر مسند ریاست ببیند تا درد این فوتبال و فوتبالیها را درک کند. نباید گمان کرد حتی، که با مدیریت این فرد ما به جام جهانی رفتیم که همگان شاهد بودند روند بازی تیم ملی اصلن رضایتبخش نبود و این غیرت بازیکنانی جوان در زمین بود که ما را به برزیل رساند. امیدواریم که در انتخابات آتی فدراسیون که به گمانم در تیرماه برگزار میشود، فردی بر این صندلی تکیه زند که فوتبالی باشد و دلش به حال فوتبال و فوتبالدوستان بسوزد. ختم کلام اینکه، از کفاشیان میخواهم با استعفاء خود پیش از انتخابات، دل میلیونها ایرانی را شاد کرده و بگذارد مزه پیروزی بر کره در دهان این ملت جاودانه گردد.
چهارشنبه شب، به همراه چند تن از دوستان دور و نزدیک به سینما رفتیم تا افتخار دیدن فیلم جدید کارگردان جوان و فهیم ایران خود را داشته باشیم. تبلیغات چندانی برای اکران این فیلم نشده بود، با این حال صندلیهای سینما پر بود. قصد تعریف کردن این فیلم را ندارم که لذت دیدن فیلم برای کسانی که این فیلم را هنوز ندیدهاند، باقی ماند. اما به عنوان بینندهای که این فیلم را دیده است، نکاتی به ذهنم آمده که مایلم آن را به رشته تحریر درآورم.
فیلم «گذشته» که به دنبال فیلم «جدایی نادر از سیمین» به روی پرده آمده است، انتظارات زیادی را باید برآورده میکرد. قصد ندارم از زیبایی فیلم بکاهم، اما بهگمانم نقدی جدی به این فیلم فرهادی وارد است. قصد دارم از چند منظر به این فیلم نگاه کنم که نخستین آن «قصه» فیلم است. قصهای که اصلن تازه نیست. موضوعی است که بارها و بارها هم در فیلمهای ایرانی و هم در فیلمهای خارجی به آنها اشاره شده است. اما با این حال، نمیتوان به این بهانه که دیگران آن را تعریف کردهاند دست فرهادی را بست و گفت که نساز. اما نکته اینجاست، اگر فرهادی این قصه را دوباره تعریف میکند، چه چیز تازهای بدان اضافه کرده است؟ یا بهتر بگویم، وجه تمایز این فیلم با دیگر فیلمها در این دسته چیست؟ نکته دومی که در باب قصه میتوان گفت خرده قصههای فراوانی است که در روند داستان بوجود میآید. گمان میکنم داستان جاهایی از دست فرهادی خارج شد و البته جاهایی هم به صحنههایی برمیخوریم که اگر نگوییم بد بودند میتوانیم بگوییم که به جد اضافه بودند و هر بینندهای میتوانست آن را در ذهن پرورش دهد و به آن برسد، مخصوصن سکانس آخر فیلم که شدیدن فیلم را «هِندی» کرد.
این قصه در فرانسه رخ داده بود، اما چرا فرانسه؟ و اگر فرانسه، چه اِلِمانی در فیلم وجود دارد که بگوییم این فیلم در فرانسه بوده است؟ مثلن چرا لهستان، آلمان، ایتالیا، یا هر جای دیگری نه؟ به گمانم هیچ عنصر مشخصی در فیلم جز دیالوگها نبود که به من بیننده بگوید اینجا فرانسه است!
نکته دیگری که به میتوانم در اینجا به آن اشاره کنم، معماگونههای فرهادی است که نمونه خوب آن را در «درباره الی...» دیدیم. اینجا روند داستان به گونهای بود که خود بنده از نیمه فیلم متوجه آخر آن شدم. و از همین نیمه، دیگر فیلم برای بینندهای که این حدس درست را زده بود، هیچ شک و تریدی ایجاد نکرد و به همین خاطر میگویم که معماگونههای فرهادی در این فیلم اصلن دلچسب نبود.
گذشته از این نکات که به گمان من از زیبایی فیلم کاست، صحنههایی از فیلم نیز بود که بسیار زیبا، موجز و گیرا بودند. صحنهای که علی مصفا با همسر جدیدِ همسر سابق خود تنها میشود، نگاههای سنگینی که به هم میکنند و بعدتر حرفهایی که به هم میزنند. این قسمت فیلم برای من جذابترین قسمت بود. در قسمتی دیگر هم که مصفا همسر سابق خود را به باد انتقاد میگیرد و او نیز جوابهایی به مصفا میدهد گیرایی خاص خود را داشت. بازی همسر سابق مصفا در این فیلم که چندی پیش جایزه بهترین زن را در جشنواره «کن» از آن خود کرد نیز بسیار زیبا بود. حسی که در این زن در جای جای فیلم وجود داشت، به خوبی به بیننده منتقل میشد.
در آخر، امیدوارم که فیلمهای فرهادی به اندازه فرهادی بزرگ باشند و بزرگ بمانند. فرهادی از کارگردانان جوان و خوشفکر است که اگر احتیاط را در فیلمهای خود کنار بگذارد و اندکی تنوع به فیلمنامههایش بدهد نه تنها «حال» خود را از دست نمیدهد بل بسیار خوشنامتر و پرآتیهتر خواهد بود. «گذشته» برای من به اندازه «جدایی...» و «درباره الی...» گیرایی نداشت. به امید اینکه فیلم بعدی فرهادی بسیار خوشساختتر از این باشد.