شمع بیست و هشتم
شنبه, ۵ اسفند ۱۳۹۱، ۰۹:۵۷ ق.ظ
بیمارستان
فلسفی گرگان از پذیرش زن باردار خودداری کرد و بیمارستان مسعود هم به سان
بیمارستان قبلی تجهیزات لازم برای زایمان در اختیار نداشت. خانواده زن، مستاصل و
هراسان، او را به بیمارستان دِزیانی انتقال دادند، بل آنها بتوانند او و فرزندش را
نجات دهند. و بالاخره در عصر برفی روز 4 اسفند زمستان 63، ساعت 4، در حالیکه برف
تمامی شهر را سفیدپوش کرده بود، صدای گریه چهارمین فرزند از پنج فرزند عبدالله و
حمیده، بعد از محمدرضا، مریم و محبوبه، از اتاق عمل بیمارستان به گوش رسید...
زمستان
از پس زمستان گذشته و اینک این نوزاد 28صفحه از دفتر زندگانی خود را پُر کرده و
صفحه 29را باز. این که در این سالها بر وی چه گذشته چیز تازه ای نیست، همان
داستان همیشگی زندگی، تولد، اسباب بازی، کودکستان، مدرسه، معلم، همکلاسی، دوست،
رقیب، دشمن، قهر، آشتی، شادی، غم، تجربه، شگفتی، شکست، موفقیت، سربالایی، سرپایینی،
دانشگاه، آنِ دیگر، کتاب، موسیقی، فیلم، عشق، و دوباره دانشگاه و کار... و این
واژه ها هستند، گویا، که هر روز و هر لحظه با معنایی تازه تر پا به دنیای ذهن وی
میگذارند.
نام
این کودک 28ساله، مرتضی ست، من مرتضی هستم. تولدم مبارک.
- ۹۱/۱۲/۰۵