قایق کاغذی
جمعه, ۱۶ فروردين ۱۳۹۲، ۰۶:۳۱ ب.ظ
در بعدازظهر اردی بهشت
نم نم بارانی است که نقاب بر صورت من می کشد
قایقی کاغذی به دست
به سوی نهری، که بی انتها می نماید،
روانم.
قایقی را که روزی آب روان بر من روا داشت، بی دلیل،
به وی اش بازمی گردانم، با دلیل،
من نای آن ندارم که کهنه شدن این قایق زیبا را به تماشا نشینم
مرا توان آن نیست که روزی را بینم که دلم با آن نیست.
رهایش می کنم!
شاید،
این رود روانش سازد بر دیگری، شاید، شاید، شاید!
کاش درک کند آن دیگری که این قایق بر آب زلال او نیز نخواهد ماند!
کاش بفهمد که رهایی نه درست ترین راه، که برترین راه رسیدن به حقیقت ناب است.
خداحافظ قایق کاغذی من...
- ۹۲/۰۱/۱۶