طعم گیلاس

وبلاگ شخصی مرتضی فرجیان نژاد
۲۷
آذر

در هراس بودم

از تک تکِ «می­دانم­»­هایی

که بر زبان راندی!

  • مرتضی فرجیان نژاد
۱۵
آذر

من اعتراف میکنم،

که دل چرکین نمودم این آسمان آبی را.

اینکه سایه سنگین آن بر فراز سرهامان جولان می­دهد

ماحصل کام­های سیگارِ من است

که با یکایک آنان عشق­بازی کردم...

من پشیمانم!

ای باران!

ببار تا هوا هم نفسی بکشد...

...

تا سیگاری دیگر روشن کنم.

 

  • مرتضی فرجیان نژاد
۱۴
آذر

از قرن ها پیش مردمان در جای جای این دنیای خاکی روی به پرستش اجسام و احشام آوردند و به آنها گَردی از تقدس پاشیدند که تکاندن این گَرد برای هر فردی در آن دوران گران تمام می شد. امروزه که آدمی قدرت تفکر و تعقل بیشتری را داراست به اندیشه واهی پیشینیان به دیده تحیر و گاه تمسخر می نگرد...

اما آیا این پدیده در عصر حاضر دیگر وجود ندارد؟ یا بسان بسیاری از پدیده های جهانشمول دیگر تنها رنگ و روی خود را عوض کرده است؟ امروزه مردمانی وجود دارند که سخت به باورهای خود پایبندند و به هیچ روی حاضر نیستند تا این عقاید را کنار بگذارند. کاری به درست یا نادرست بودن این عقاید به جد ندارم. اما این چه باوری است که این افراد نه تنها حاضر نیستند آن را کنار بگذارند بل از به نقد گذاشته شدن این باور(ها) نیز در هراسند. و عجیب تر آنکه بر یکه تازی خود چنان باوری استوار دارند که به تدریج به این باور می رسند که باورشان باوری کامل و مطلق است. و به دنبال آن درصدد یکسان سازی دیگر باورها با باور خویش بر می آیند و از آنجا که این امر، امری ناممکن است به ستیز با دیگری برمی خیزند.

و اسفناک تر آنکه آنها به مرحله ای خواهند رسید که تنها به باور خود باور دارند و همین. در عمل نشانی از آن باورها نیست. من بر این باورم که آدمیان با داشته های خود سنجیده نمی شوند بل با کرده های خویش. این کردار ماست که تصویر ما را در میان دیگر آدمیان شکل می دهد نه اندیشه ما.

 

  • مرتضی فرجیان نژاد
۱۱
آذر

چه دشوار می شود گاه،

نوشیدن چایی داغ در کنار یار.


اینکه، سخن بگوییم از هر دری،

بخندیم به هر چیزی،

مداقه کنیم در مسئله ای، ... بی جواب!


آه!

چه دشوار می شود گاه،

نوشیدن چایی داغ در کنار یار.

  • مرتضی فرجیان نژاد
۰۸
آذر

دیده در دیده هم دوختیم 

و با بلندترین سکوت

عشقمان را

فریاد زدیم...

  • مرتضی فرجیان نژاد
۰۶
آذر

در خلوت و سکوت سرد گورستان

در کنار پیتی حلبی از آتش گداخته؛

سیگاری گیراندم،

بهمن سفید.


چندین روح در کنارم چمباتمه زدند

و به دود سیگارم خیره ماندند.

  • مرتضی فرجیان نژاد
۰۱
آذر

شب،

خاموشی،

کرم شب تابی فضای دلم را روشنی بخشیده است.

واژگان در ذهنم،

به سان سمندی چموش

به این سو و آن سو حیرانند.


بسی پوچ و یاوه می نماید حیات،

آن زمان که راهی 

برای رهایی کرم شب تاب اسیر در من نیست.

  • مرتضی فرجیان نژاد
۲۷
آبان

آب پاشی می کنم

سوخته درختِ سردِ مرگِ خویش را

به امید تولدِ برگی سبز

برشاخسار نداشته اش


  • مرتضی فرجیان نژاد