طعم گیلاس

وبلاگ شخصی مرتضی فرجیان نژاد

۴۸ مطلب با موضوع «دل نوشته» ثبت شده است

۰۷
خرداد

از صبحدم

تکیه‌زده بر درگاه خانه

به جاده‌ای که در پشت کوه‌ها گم می‌شود

خیره مانده‌ام

هوا ابری است،

باران که ببارد

خواهی آمد

به این انتظار باور دارم...

  • مرتضی فرجیان نژاد
۰۸
ارديبهشت

لحظه غریبی است
گیراندن سیگاری[1] بر لب،
در روشنایی بی جان اتاق 
به تماشای رقص آه آن نشستن
و کام به کام با هرم گداخته سیگار عشقبازی نمودن.

 



[1] سیگار برای سلامتی مضر و عامل اصلی سرطان است J

  • مرتضی فرجیان نژاد
۰۸
ارديبهشت

جامی بیار
تا در زلال آن، روح خویش، جلا بخشیم

بگذار
جلا بخشیم
زنگاری که روزگار
بر دل و جان مان گسترده ست

فرصتی ده
تا اندکی بی خبر شویم
بی خبر از خود

دست در دست من نِه
تا فراموش کنیم
پیش، که فراموش شویم

فرصتی نیست
بشتاب که وقت تنگ است

  • مرتضی فرجیان نژاد
۰۱
ارديبهشت

تقدیم به Mo Ka

امروز به پیاده‌روهای بلند ولیعصر خبر می‌دهم

که قرار است

ببینم او را، در هوای سرد پاییز،

تا پا به پای تک‌تک لحظه‌ها،

 گز کنیم خاطرات روزهای دوری را

و گرم شویم با موکایی داغ...

  • مرتضی فرجیان نژاد
۲۱
فروردين

خاموش باش

ماه­بانو!

که هر چه گفتی

چون خنجری شد بر قلب تپنده من...

  • مرتضی فرجیان نژاد
۱۶
فروردين

در بعدازظهر اردی بهشت

نم نم بارانی است که نقاب بر صورت من می کشد

قایقی کاغذی به دست

به سوی نهری، که بی انتها می نماید،

روانم.

قایقی را که روزی آب روان بر من روا داشت، بی دلیل،

به وی اش بازمی گردانم، با دلیل،

من نای آن ندارم که کهنه شدن این قایق زیبا را به تماشا نشینم

مرا توان آن نیست که روزی را بینم که دلم با آن نیست.

رهایش می کنم!

شاید،

این رود روانش سازد بر دیگری، شاید، شاید، شاید!

کاش درک کند آن دیگری که این قایق بر آب زلال او نیز نخواهد ماند!

کاش بفهمد که رهایی نه درست ترین راه، که برترین راه رسیدن به حقیقت ناب است.

خداحافظ قایق کاغذی من...

  • مرتضی فرجیان نژاد
۲۶
اسفند

در نبرد عقل و دل،

گاه،

ناخواسته،

عقل پیروز میدان خواهد بود...

  • مرتضی فرجیان نژاد
۲۶
اسفند

غم که در نگاه من هویداست

نمی­خواهم از تو،

خنده­هایم را باور کنی!

  • مرتضی فرجیان نژاد
۲۵
اسفند

های آشنای همیشه!

تو گویی

در میانه،

رقص تلخ و شوم تردید را

به نظاره نشسته­ام!

  • مرتضی فرجیان نژاد
۲۵
اسفند

خیال خام شکست

چون خوره­ای، بی امان،

به جان بی­جانم افتاده!

مرا نای دفاع نیست

دستِ خسته­ام

فریاد یاری به­سویت برآورده...

  • مرتضی فرجیان نژاد