طعم گیلاس

وبلاگ شخصی مرتضی فرجیان نژاد

۴۸ مطلب با موضوع «دل نوشته» ثبت شده است

۰۵
اسفند

بیمارستان فلسفی گرگان از پذیرش زن باردار خودداری کرد و بیمارستان مسعود هم به سان بیمارستان قبلی تجهیزات لازم برای زایمان در اختیار نداشت. خانواده زن، مستاصل و هراسان، او را به بیمارستان دِزیانی انتقال دادند، بل آنها بتوانند او و فرزندش را نجات دهند. و بالاخره در عصر برفی روز 4 اسفند زمستان 63، ساعت 4، در حالیکه برف تمامی شهر را سفیدپوش کرده بود، صدای گریه چهارمین فرزند از پنج فرزند عبدالله و حمیده، بعد از محمدرضا، مریم و محبوبه، از اتاق عمل بیمارستان به گوش رسید...


زمستان از پس زمستان گذشته و اینک این نوزاد 28صفحه از دفتر زندگانی خود را پُر کرده و صفحه 29را باز. این که در این سال­ها بر وی چه گذشته چیز تازه­ ای نیست، همان داستان همیشگی زندگی، تولد، اسباب بازی، کودکستان، مدرسه، معلم، همکلاسی، دوست، رقیب، دشمن، قهر، آشتی، شادی، غم، تجربه، شگفتی، شکست، موفقیت، سربالایی، سرپایینی، دانشگاه، آنِ دیگر، کتاب، موسیقی، فیلم، عشق، و دوباره دانشگاه و کار... و این واژه­ ها هستند، گویا، که هر روز و هر لحظه با معنایی تازه­ تر پا به دنیای ذهن وی می­گذارند.


نام این کودک 28ساله، مرتضی ست، من مرتضی هستم. تولدم مبارک.

  • مرتضی فرجیان نژاد
۲۷
آذر

در هراس بودم

از تک تکِ «می­دانم­»­هایی

که بر زبان راندی!

  • مرتضی فرجیان نژاد
۱۵
آذر

من اعتراف میکنم،

که دل چرکین نمودم این آسمان آبی را.

اینکه سایه سنگین آن بر فراز سرهامان جولان می­دهد

ماحصل کام­های سیگارِ من است

که با یکایک آنان عشق­بازی کردم...

من پشیمانم!

ای باران!

ببار تا هوا هم نفسی بکشد...

...

تا سیگاری دیگر روشن کنم.

 

  • مرتضی فرجیان نژاد
۱۱
آذر

چه دشوار می شود گاه،

نوشیدن چایی داغ در کنار یار.


اینکه، سخن بگوییم از هر دری،

بخندیم به هر چیزی،

مداقه کنیم در مسئله ای، ... بی جواب!


آه!

چه دشوار می شود گاه،

نوشیدن چایی داغ در کنار یار.

  • مرتضی فرجیان نژاد
۰۸
آذر

دیده در دیده هم دوختیم 

و با بلندترین سکوت

عشقمان را

فریاد زدیم...

  • مرتضی فرجیان نژاد
۰۶
آذر

در خلوت و سکوت سرد گورستان

در کنار پیتی حلبی از آتش گداخته؛

سیگاری گیراندم،

بهمن سفید.


چندین روح در کنارم چمباتمه زدند

و به دود سیگارم خیره ماندند.

  • مرتضی فرجیان نژاد
۰۱
آذر

شب،

خاموشی،

کرم شب تابی فضای دلم را روشنی بخشیده است.

واژگان در ذهنم،

به سان سمندی چموش

به این سو و آن سو حیرانند.


بسی پوچ و یاوه می نماید حیات،

آن زمان که راهی 

برای رهایی کرم شب تاب اسیر در من نیست.

  • مرتضی فرجیان نژاد
۲۷
آبان

آب پاشی می کنم

سوخته درختِ سردِ مرگِ خویش را

به امید تولدِ برگی سبز

برشاخسار نداشته اش


  • مرتضی فرجیان نژاد